داستان شمس و مولانا :
معروف است ، مولانا در محضر شمس ، تلمذ می کرد ، روزی با هم از راهی می گذشتند که به رودخانه ای رسیدند ، شمس به مولانا فرمود : " دست مر ابگیر و ذکر و لفظ یا شمش یا شمس را تكرار کن ."
مولانا دست شمس را گرفت ، و ذکر یا شمس یا شمس را زیر لب زمزمه می کرد و با هم به طرف آب رفتند ، مو لانا با تعجب بسیار دید که به راحتی می توانند بر روی سطح آب راه روند .
در میان پهنای سطح آب کنجكاو شد ، ببیند که شمس چه ذکری می گوید؟
شنید که شمس آهسته و زیر لب ذکرمی گوید: "یا علی ، یاعلی ".
مولانا به صرفه افتاد که اوهم ذکر یاعلی بگوید ، چون در ذهن خود فكر می کرد ، ذکر یاعلی ثواب بیشتری برایش دارد و علی)ع( ، شخص مهمتر و بهتری از شمس است .
تا ذکر یا علی گفت در میان آب فرو رفت و چون دستش ، در ، دست شمس بود ، دست شمس را هم ، با خود ، به میان آب ، پایین می کشید .
شمس مولانا را نجات داد و بالای سطح آب کشید و گفت :" هنوز زود است تو ذکر یا علی )ع( بگویی ، حالا فعلا یا شمس بگو ، و صبر کن تا به درجه ذکر یا علی)ع( گفتن هم برسی ."
این مثال و افسانه زیبا ، در مدیریت معادل این است که در مطالب مختلف، برای همه مدیران و در همه سطوح ، نسخه یكسانی نداشته باشیم ،به مدیران تازه کار رشد متوازن آموزش داده می شود تا به معلولیت رشد اندامی دچار نشوند ، به مدیران خاص توصیه می شود ، رشد اندامی را شناسایی کنند و به سازمان خود توسعه از طرق مزیت رقابتی یا مزیت ناب ، دهند .